مسافرت زمستانی
بیش از یک ماه بود که خاله فروغ التماس می کرد که بیایید تهران و بالاخره دقیقه نود شرایط جور شد و با قطار من و تو و باباجون روز دوشنبه راه افتادیم البته شما کمی مریض حال بودی و صبح قبل از حرکت رفتیم دکتر و خلاصه اینکه خیلی نگرانت بودم و داشتم از سفر رفتن منصرف میشدم که بابا جون گفت باید بریم و انشالله ابوالفضل مشکلی نداره همینطور هم شد خداروشکر زود حالت خوب شد و خیلی هم خوش گذشت مامانی بابایی هم که تهران بودن خاله فروغ و عمو فریبرز اومدن استقبالمون رفتیم خونشون صبحانه خوردیم و بعد رفتیم شهرک سینمایی چندتا عکس خوشکل گرفتیم بعد هم نهار خونه دایی فرشید دعوت بودیم همگی رفتیم اونجا بعد از نهار شما خوابیدی و ما رفتیم خرید شما موندی خونه دایی فرشید ا...
نویسنده :
منا
17:34